English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3458 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
She found it hard to make up her mind. U برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
demur U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
i fell pity for him U دلم برایش سوخت
i felt sorry for him U اوقاتم برایش تلخ شد
my heart bleeds for him U دلم برایش می سوزد
i felt sorry for him U دلم برایش سوخت
ne'er do well U ادمی که امیدبهبودی برایش نیست
She bore him a daughter. U برایش یک دختر آورد (زائید)
She has been a good wife to him. U همسر خوبی برایش بوده
He was framed. U برایش پاپوش دوختند ( توطئه کردند )
You will need to spend some money on it. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
to get rid of a baby U بچه اش را برایش انداختن [اصطلاح روزمره]
She took umbrage at your remark . U سخن شما برایش گران آمد
He lost everything that was dear to him. U آنچه برایش عزیز بود از دست داد
the d. take him U بلا بگیرد
to burn the food U بگذارند غذا ته بگیرد
He muddles the water to catch fish . <proverb> U آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
he has raving mad U بودکه کسی جلواورانمیتوانست بگیرد
cartful U انچه دریک گاری جا بگیرد
waterbath U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
bain-marie U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
water bath U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
water quench U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
double boiler U دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
complete substitution U وقتی یک کالاجای کالای دیگر را بگیرد
confidence level U احتمالی که یک عدد در محدوده قرار بگیرد
counter check U چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
alternative U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
alternatives U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
trundle bed U تختخواب چرخکدار کوتاهی که زیرتختخواب بزرگتری جا بگیرد
diaper pattern U طرح گل و بلبل تکراری [بطوری که کل متن فرش را در بر بگیرد.]
CB U رادیوی موج کوتاه که میتواند این امواج را بگیرد
You cannot make a silk purse out of a sows ear . <proverb> U هیچکس نمى تواند از گوش ماده خو,ابریشم خالص بگیرد .
betterment U خرجی که به منظور افزایش بازده یا تقلیل هزینه عملیات صورت بگیرد
regional breakpoint U نقط ه توقف که در هر جایی از برنامه میتواند قرار بگیرد تا رفع اشکال شود
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> U او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
When we get this project off the ground we can relax. U وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
concertina fold U قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
masks U طرح مدار مجتمع که برای معرفی الگویی که باید روی قطعه نیمه هادی قرار بگیرد به کار می رود
mask U طرح مدار مجتمع که برای معرفی الگویی که باید روی قطعه نیمه هادی قرار بگیرد به کار می رود
place utility U استفاده فیزیکی یا وضعی حالتی که موسسه تولیدی جهت بالا بردن سود خودحمل و نقل محصولش را نیزبر عهده بگیرد
ecphora U پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
barrator U قاضی رشوه گیر رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد
rulings U تصمیم
ruling U تصمیم
will-power U تصمیم
resolution U تصمیم
resolutions U تصمیم
irresolute U بی تصمیم
pluck U تصمیم
plucked U تصمیم
plucking U تصمیم
plucks U تصمیم
nonplus U بی تصمیم
resolves U تصمیم
avowing U تصمیم
decision U تصمیم
avow U تصمیم
decisions U تصمیم
determination U تصمیم
avows U تصمیم
weak-kneed U بی تصمیم
weak kneed U بی تصمیم
resolve U تصمیم
double boiler U [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
water quench U [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
waterbath U [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
water bath U [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
bain-marie U [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
resolved that ...... U تصمیم گرفته شد که
special verdict U تصمیم ویژه
regnum U تصمیم مقتدرانه
nonplus U بی تصمیم بودن
logical decision U تصمیم منطقی
i made up my mind to U تصمیم گرفتم که ...
make up one's mind U تصمیم گرفتن
to come to a decision U تصمیم گرفتن
to make a decision U تصمیم گرفتن
joint resolution U تصمیم مشترک
to be resolved U تصمیم گرفتن
make up one's mind <idiom> U تصمیم گیریکردن
sewed up <idiom> U تصمیم گیری
to take a d. U تصمیم گرفتن
undecidable U تصمیم ناپذیر
decidability U تصمیم پذیری
A one-sided(unilateral)decision. U تصمیم یکجانبه
cut and dried <idiom> U تصمیم قاطع
afore thought U سبق تصمیم
resolutely U از روی تصمیم
decidable U تصمیم پذیر
minding U تصمیم داشتن
mind U تصمیم داشتن
resolves U تصمیم گرفتن
decision making U تصمیم گیری
canons U : تصویبنامه تصمیم
determiners U تصمیم گیرنده
resolution U نیت تصمیم
determiner U تصمیم گیرنده
resolutions U نیت تصمیم
decision box U جعبه تصمیم
freehand U ازادی در تصمیم
canon U : تصویبنامه تصمیم
decision instruction U دستورالعمل تصمیم
resolve U تصمیم گرفتن
minds U تصمیم داشتن
decision maker U تصمیم گیرنده
determine U تصمیم گرفتن
determines U تصمیم گرفتن
decision tree U درخت تصمیم
determining U تصمیم گرفتن
decision theory U تئوری تصمیم
decide U تصمیم گرفتن
decision table U جدول تصمیم
decision symbol U علامت تصمیم
decides U تصمیم گرفتن
decision structure U ساختار تصمیم
decision process U فرایند تصمیم
determine U اتخاذ تصمیم کردن
leave hanging (in the air) <idiom> U بدون تصمیم قبلی
to decide [on] U تصمیم گرفتن [در مورد]
swear off <idiom> U تصمیم به ترک چیزی
It was a well - timed ( timely ) decision . U تصمیم بموقعی بود
determines U اتخاذ تصمیم کردن
verdicts U تصمیم هیات منصفه
verdict U تصمیم هیات منصفه
determinants U تصمیم گیرنده عاجز
sub judice U بدون تصمیم قضایی
determining U اتخاذ تصمیم کردن
determinant U تصمیم گیرنده عاجز
arbitrament U قدرت اتخاذ تصمیم
without aforethought U بدون سبق تصمیم
make or buy decision U تصمیم به ساخت یاخرید
decision criteria U ضوابط تصمیم گیری
malice aforethought U سبق تصمیم سوء
decision support system U سیستم پشتیبانی تصمیم
preform U قبلا تصمیم گرفتن
self determination U تصمیم پیش خود
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
ratio decidendi U مبنای اصلی تصمیم
decision model U الگوی تصمیم گیری
decision making unit U واحد تصمیم گیرنده
decision table U جدول تصمیم گیری
decision theory U نظریه تصمیم گیری
take a dicision U اتخاذ تصمیم کردن
decision variable U متغیر تصمیم گیری
orrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
general verdict U تصمیم به وجه اطلاق
decision tree U مسیر تصمیم گیری
arrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
take a decision U اتخاذ تصمیم کردن
partial jurisdiction U حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
resolve U مقرر داشتن تصمیم گرفتن
dss U سیستم پشتیبان تصمیم گیری
to decide on a motion U در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
resolves U مقرر داشتن تصمیم گرفتن
pass a resolution U با رای گیری تصمیم گرفتن
Soc U ازادی دراخذ تصمیم قضایی
willpower U تصمیم جدی نیروی اراده
decision lag U تاخیر زمانی در تصمیم گیری
premature decision U تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
decidable U تصمیم گرفتنی قابل فتوی
get down to brass tacks <idiom> U فورا شروع به تصمیم گیری
order in council U تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
colour U چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
colours U چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
It depends on your decison. U بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
take something to heart <idiom> U به صورت جدی تصمیم گیری کردن
tip the balance <idiom> U تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
zero hour <idiom> U لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
play it by ear <idiom> U تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
not touch something with a ten-foot pole <idiom> U تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
surface mount technology U روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
interrupting U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
arranged marriage U ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
decisions U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. U در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] U او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
decision U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
ball is in your court <idiom> U [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
order of council U تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layer U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
declaration of trust U افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
drastic times call for drastic measures <idiom> U [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
logic U عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decision U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
i read him to sleep U برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
decisions U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
Recent search history Forum search
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1 In last fit, DOS starts at high addresses and works downward
1سلام دوستان . یک سوال داشتم.در عبارتی که نوشتم از کجا باید بفهمیم که کلمه طراحی به کل جمله برمی‌گردد یا فقط به piping
1They decided to buy the company outright.
1ببینیم کارها چطور پیش می رود بعد تصمیم میگیریم
1When I made my decision to retire,
2In order to be interesting you have to be mean
2In order to be interesting you have to be mean
1he doesn't mind
2what time we must use make up one's mind?
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com